گرافیک کده

(الاهم عجل لولیک الفرج) >>>چرا به خود نبالم وقتی تو مولای منی<<<

گرافیک کده

(الاهم عجل لولیک الفرج) >>>چرا به خود نبالم وقتی تو مولای منی<<<

دریافت اکانت مجانی سایت rapidshare (آموزش کامل)

سایت premiumforfree اقدام به ارائه اکانت های مجانی یک ماهه سایت معروف rapidshare و چند سایت دیگر کرده است.اما دریافت این اکانت شرایط خاصی دارد که مراحل آن به شرح زیر است:

1- ثبت نام در سایت توسط لینک دعوتنامه زیر:
http://PremiumForFree.com/index.php?referral=14099
2-تکمیل ثبت نام به وسیله چک کردن ایمیلی که در هنگام ثبت نام وارد کرده اید و کلیک کردن بر روی لینکی که از طریق ایمیل به شما ارسال شده.

3- در این مرحله وارد سایت شده و
login شوید و به قسمت Complete An Offer بروید.

4-در این قسمت جدولی می بینید که در آن بنر چند سایت و توضیحاتی در مقابل آن قرار دارد روی آنها کلیک کرده و در سایتها ثبت نام کنید(حداقل در دو سایت به طور کامل ثبت نام کنید) و پس از پنج روز کاری در آن سایت ها 1.0
credits دریافت خواهید کرد.

5-پس از دریافت 1.0
credits (درقسمت account status چک کنید که چند credits دریافت کرده اید) به قسمت refer friends بروید و لینکی که در آن صفحه است را در اختیار دوستانتان قرار دهید و آنها را دعوت کنید که از طریق لینک شما ثبت نام کرده و این مراحل را انجام دهند.

6- منتظر شوید تا 5 نفر از دوستانتان این کارها را انجام دهند و مجموعا 5
credits کسب کنند.(باز هم می توانید در قسمت account status چک کنید)

7-از قسمت
my account اکانت خود را دریافت خواهید کرد.

می توانیم سینمای آخرالزمان داشته باشیم

علی­رضا اسحاقی در اردی­بهشت سال 1346 در تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در شهر ری سپری کرد و از سال 57 بازیگری را در فیلم ماجرای رحیم آغاز کرد. در سال 1366 وارد دانشگاه صدا و سیما شد و برای فراگیری فیلم­نامه­نویسی کوشید. از دهه60 به بعد، در بسیاری از فیلم­های سینمایی دفاع مقدس، مانند چشم شیشه­ای و انسان و اسلحه بازی کرد. در سال 74 رسماً وارد صدا و سیما شد و به عنوان تهیه­کننده کارش را آغاز کرد. در سال 84، موفق شد در رشته کارگردانی، مدرک کارشناسی ارشد را بگیرد.


وی عضو انجمن بازیگران خانه سینما، مؤسس انجمن بازیگران و انجمن دفاع مقدس و مسئول طرح و برنامه گروه حماسه و دفاع( 7سال) است، اسحاقی اکنون رییس واحد تهیه­کنندگان شبکه اول سیماست­.

اسحاقی در این روزها تهیه­کنندگی فیلم طعم بخشش را بر عهده دارد که در مرحله پیش تولید قرار دارد و به زودی برای تولید آن اقدام خواهد شد.

با وجود این­که نظام ما بر مبنای ارزش­های دینی پدید آمد و رشد یافت، آیا فکر نمی­کنید سریال­هایی که تاکنون ساخته شده، در جهت ارزش­های اسلامی و آرمان­های انقلابی نبوده است. حتی گاه پیش آمده که قشر دین­دار جامعه با ساخت برخی آثار تلویزیونی رنجیده­ و رسانه­های متعهد نقدهایی منتشر کرده و روحانیان زبان به شکوه گشوده­اند؟

از یاد نبریم اگر در این مرحله هستیم به این دلیل است که در مرحله دیگری نمی­توانستیم باشیم. نویسندگان و کارگردانان، هم­چنین تجهیزات و امکانات و بسیاری از موارد دیگر دست به دست هم دادند که ما اکنون در این مرحله قرار داریم که شما ترسیم کردید. البته برای رسیدن به این مرحله، بسیار کند و بدون مدیریت هدف­مند حرکت کردیم. ما سی سال فرصت داشتیم تا به برخی مضامینی بپردازیم که مجهول واقع شده­اند. باید آن­ها را تجربه می­کردیم.

 

به هر دلیل ما امروز به نتایج دل­خواه نرسیده­ایم. نباید فراموش کرد که ما در دوره­ای طولانی درگیر جنگ بودیم و در این دوره نتوانستیم برنامه­های مشخص فرهنگی ـ هنری را اجرا کنیم. فشارهای بیگانگان نیز مانع ثبات فرهنگی و سیاسی ما شد. امروز به نظر می­رسد به این ثبات نزدیک شده­ایم. البته گفتن این موارد توجیه برخی عملکردهای نادرست و مدیریت­های اشتباه نیست. با وجود آن­که نظام، علاقه­مند به سینمای دینی بود، کارگردانان دینی زیادی نداریم. سینمای دینی نیاز به عوامل بسیاری دارد. صرف این­که کشور ما روی بستری از فرهنگ و دین آرمیده، کافی نیست. باید ابزار لازم برای نفوذ به عمق این فرهنگ را نیز داشته باشیم. عوامل کافی برای رسیدن به این مرحله وجود نداشته، ولی در این­که ما می­توانیم ترقی کنیم، تردیدی نیست.

 

آیا می­توان آزرده خاطری دین­داران را با آگاهی­بخشی برطرف کرد؟ البته مشکلی هم که وجود دارد، این است که این افراد با جامعه و مبانی هنری ناآشنایند؟

به دلیل عدم شناخت کافی از برنامه­سازی، ممکن است اظهار نظرهایی شود که برای هنرمندان کمی گران باشد. این افراد از دور دستی بر آتش دارند. مثل این است که من به کارشناسان دینی بگویم، چرا در به روز کردن مفاهیم دینی کُند عمل می­کنید؟ من که از این مسائل دورم، فکر می­کنم کار آسانی است. نقد کردن آسان است، ولی باید از سر انصاف سخن گفت. بنا بر این اگر یک روحانی آتش تندی دارد و چیزی می­­گوید، هنرمند باید بپذیرد که او اهل هنر نیست و باید او را درک کرد.

 

دنیای درام چیزهایی را خود به خود تحمیل می­کند. گاهی ممکن است نویسنده فائق شود و گاهی ممکن است اثری کلیشه­ای به وجود آید. چند نفر کاری انجام می­دهند که نقدهایی نیز بر آن وارد است. این نقدها را می­توان در فضای مناسبی بیان کرد. رسیدن به این منطق نیاز به گذشت زمان دارد. نباید خود را دانا و دیگران را نادان تصور کرد. رسیدن به این جایگاه نیاز به فرهنگ­سازی دارد. مگر ما چند تا سیروس مقدم داریم که طوری با او رفتار می­کنیم که دیگر فیلم دینی نسازد. من حاضرم ساعت­ها فیلم اغما را نقد کنم، ولی می­دانم که ساختن فیلم دینی مشکل است.

 

خداوند از ما خواسته که با دشمن خود به عدالت رفتار کنیم. ما در سیاست عادلانه­تر رفتار می­کنیم تا فرهنگ. اگر این تلاش را در همه حوزه­ها داشته باشیم، بهتر خواهد بود. باید با فیلم­ساز دینی هم اگر اشتباهی کرده، ملایم و عادلانه برخورد کنیم.

 

در دوره اخیر رسانه ملی می­کوشد بیشتر به مضامین قرآنی بپردازد و در قالب فیلم داستانی و سینمایی این مضامین را به مخاطب منتقل کند. شما توجه رسانه ملی را به مضامین قرآنی چگونه ارزیابی می­کنید؟

از آن­جا که ریاست محترم صدا و سیما، به حوزه­های علمیه علاقه ویژه­ای دارد، سعی می­کند این مراکز را راضی نگه دارد، چرا که این مراکز بر این باور بودند که صدا و سیما به مفاهیم قرآنی بی­توجه است. در واقع بخشی از این فعالیت­ها به دلیل فشاری است که از سوی مراکز دینی وارد می­شود. این فشار می­تواند خطرناک باشد. به این معنا که بدون نیازسنجی عمیق فعالیت­هایی انجام شود و ریاکاری به وجود آید. نمونه­ای از آن را می­توان در اغما دید. البته یقیناً بحث و کارشناسی عمیق شده است، ولی به نظر من می­شد روی بسترهای عمیق بیش­تر کار کرد. این شتاب­زدگی و نرساندن پیام به مخاطب می­تواند زیان­های جبران­ناپذیری به بار آورد. از سوی دیگر نظام ما داعیه اسلام و قرآن دارد، ولی تاکنون در فیلم­های­مان کم­تر از این مفاهیم استفاده کردیم و بیش­تر فیلم­­های­مان اجتماعی بود.

 

آموزه­های دینی افزون بر سرگرمی می­توانند آموزنده هم باشند. این رسالت را رسانه ملی بر عهده گرفته است. مسیری که امروز طی می­شود به دلیل جدید بودن، ممکن است آزمون و خطاهای بسیار داشته باشد. من این فرایند را مثبت می­دانم، چراکه ما را مجبور می­کند به مفاهیم دینی بیش­تر فکر کنیم. پس از آزمون و­­ خطا می­فهمیم که نباید شیطان را این گونه نشان داد.

 

مسئله مهدویت جزو مباحث مطرح مذهب تشیع است که در دهه­های اخیر، در رشته­های گوناگون ادبی، علمی، پژوهشی به آن پرداخته شده است. در زمینه­های هنری هم کارهایی انجام شده، ولی آثار جان­دار و پر مایه­ای از نظر هنری و محتوای دینی نداشته­ایم، در این باره چه نظری دارید؟

 در این باره ما تنها در سخن­رانی­ها ارادت خود را نشان داده­ایم و همه ظرفیت­های بحث مهدویت در جامعه باز نشده است. امروز اگر درباره عاشورا صحبت می­کنیم، کلی تصویر به ذهن­مان می­­رسد، ولی درباره مهدویت بسیاری از مباحث باز نشده است. به نظر من کم­کاری­هایی از سوی عالمان و مذهبی­ها نیز بوده است. امروزه رمان و اشعار بسیاری درباره عاشورا داریم سروده شده است. در واقع این موضوع جزو فرهنگ ما شده است. به نظر من، یک سری مسائل سیاسی مانع می­شود که به امام عصر(عج) بپردازیم. اگر هنرمندان به مهدویت توجه کنند، این موضوع بکر را می­توان تبدیل به آثار هنری ماندگاری کرد.

 

در اولین جشنواره طلیعه ظهور که در قم برگزار شد، آقایان فراستی و راعی دعوت شدند و در نشستی با نام «سینمای مهدویت» شرکت کردند که پس از گفتن سلام، بی­درنگ هر دوی آن­ها از این عبارت انتقاد کردند و گفتند: «اصلاً سینمای مهدویت یعنی چه؟» حالا بنده از حضرت­عالی می­پرسم، سینمای مهدویت یعنی چه؟ آیا ما سینمایی به این نام می­توانیم داشته باشیم؟

ما هنوز در این عرصه غوره نشده، می­خواهیم مویز شویم. اطلاق این عناوین همان گونه که می­تواند روشنگر باشد، گمراه­کننده هم خواهد بود. همان گونه که گروه خانواده و گروه حماسه و دفاع داریم، می­توانیم گروه مهدویت نیز داشته باشیم و موضوع آن، بحث راجع به حضرت مهدی(عج) باشد، ولی واقعیت امر این است که برخورد ما با این مضامین نه تنها نتیجه نداده، بلکه گاهی به عکس خود تبدیل شده است. بنا بر این اگر هنرمندی می­گوید که صحبت از این واژه خطرناک است، از این منظر حق دارد. ما می­توانیم این دسته از فیلم­ها را سینمای آخرالزمان بنامیم. البته نمی­توان صورت مسئله را هم پاک کرد. زمانی برخی فیلم­ها را سینمای دینی می­نامیدند و بعد متوجه شدند که این فیلم ها گاهی با دین برابر نیست و گفتند سینمای ماورا.  من نمی­دانم منظور از ماورا چیست. هر اوهامی هم می­تواند جزو ماورا باشد. ما به عنوان شیعه که دکترین­مان مهدویت است، باید بتوانیم این موضوع را در قالب­های مختلف هنری نشان دهیم، ولی ساخت این هنرها هم چیزی نیست که در یک شب انجام گیرد.

فرقه بهائیت و ریشه‏های آن

فرقه بهائیت که خود برآمده از دل «شیخیه» است، از فرقه‌هایی است که در آغاز، با سوء استفاده از تفکر مهدویت و اعتقادات پاک مردم به امام عصر (عج) و نیز با بهره‌گیری از برخی شرایط و اوضاع سیاسی و کمک‌های برخی دولت‌های غربی توانست رشد کند و در نهایت، تا حد ادعای آوردن دینی تازه پیش رود.


 

مقدمه

فرقه بهائیت که خود برآمده از دل «شیخیه» است، از فرقه‌هایی است که در آغاز، با سوء استفاده از تفکر مهدویت و اعتقادات پاک مردم به امام عصر (عج) و نیز با بهره‌گیری از برخی شرایط و اوضاع سیاسی و کمک‌های برخی دولت‌های غربی توانست رشد کند و در نهایت، تا حد ادعای آوردن دینی تازه پیش رود. علی محمد شیرازی (معروف به باب) و میرزا حسینعلی نوری (معروف به بهاء الله) و عباس افندی (معروف به عبدالبهاء) پایه‌گذاران اصلی این فرقه به حساب می‏آیند.

در این نوشته سعی شده است با معرفی این سه تن، ریشه های بهائیت رابه طور مختصر بررسی کنیم.

 

علی محمد شیرازی

علی محمد شیرازی (معروف به باب)، در سال 1235 قمری در شیراز به دنیا آمد. پدر او، محمدرضای بزاز، تاجری مسلمان و سرشناس بود که در سنین نوجوانی علی محمد از دنیا رفت. سرپرستان و نزدیکان علی محمد باب که شاخص‌ترینشان دایی او بود، پس از تکمیل تحصیلات ابتدایی حوزوی او به دلیل نگرانی از وضعیت جسمی او به خاطر ریاضت‌کشیدن‌های دشوار، او را برای ادامه تحصیلات دینی به عراق فرستادند.

او در عراق در مجلس درس سید کاظم رشتی، از علمای شیخیه، که خود او نیز شاگرد شیخ احمد احسائی، رئیس فرقه شیخیه بود، حاضر می‌شد و با توجه به افکاری که شیخیه درباره غیبت و زمان ظهور حضرت صاحب الامر داشتند، از همان‌جا، از اندیشه مهدویت تأثیر پذیرفت.

او که در مکتب شیخیه درس آموخته بود، ابتدا دوباره ادعای کهنه بابی‌گری را زنده کرد و خود را «باب قائم آل محمد» خواند تا جایی که به نام آن حضرت دست به نگارش برخی نوشته‌ها می‌زد.

در حقیقت پس از فوت سید رشتی، که شاگردان او پراکنده شده بودند و طبق وعده او در هر کوی برزنی به دنبال امام زمان می‌گشتند، علی محمد هم به مسجد کوفه رفت و به چله‌نشینی پرداخت. در همان‌جا، چون موقعیت را مناسب دید، کم کم ساده‌دلان را ‌فریفت و از دعوی بابیت خود پرده بر‌داشت و با استناد به احادیثی مانند «انا مدینة العلم و علی بابها» بر ادعای بابیت خود پای ‌فشرد.

چندی بعد، این ادعای او به ادعای «مهدویت» تبدیل شد و خود را همان کسی خواند که تا آن وقت، خود را باب او می‌دانست. چون راه ادعا و دعوی را فراخ می‌دید، به این ادعا نیز بسنده نکرد و ادعای نبوت و پیامبری کرد و سرانجام، خود را به «مظهریت ذات پرودگار» و «مقام خداوندی» رساند و صریحاً ندای «انا ربکم الاعلی» را که در قرآن کریم از زبان فرعون بیان شده است، سر داد و هنوز هم عموم بهائیان از علی محمد شیرازی با عنوان «حضرت رب اعلی» نام می‌برند. و شگفت این که همه این ادعاهای رنگارنگ را نشانه و نتیجه «فراخی رحمت و تفضل امت» می‌دانست و به خود اجازه می‌داد که به دلیل مضطرب و پریشان نشدن مردم، هر روز ادعایی جدید داشته باشد.

او مدتی بعد از این ادعاهای کفرآمیز، از بیم جان و به امید امان گرفتن، توبه‌نامه‌ای نوشت که بسیار معروف است و در بسیاری از منابع نقل شده است.

علی محمد شیرازی، آثار و تألیفات بسیاری دارد که از جمله آن‌ها کتاب «بیان» است که خود او آن را مطابق با «قرآن» خوانده است و سرشار از تناقضات است و در نتیجه، موجب رسوایی او گشت.

او پس از آن‌که دعوی مهدویت کرد و پیروانی را گرد آورد، قصد مکه کرد تا به احادیثی عمل کرده باشد، که خروج امام زمان را از آن مکان دانسته‌اند اما به دلایلی موفق به این سفر نشد. او در قبال این ناکامی، یکی از مریدان خود به نام ملا حسین بشرویه (از شاگردان سید رشتی) را به خراسان فرستاد تا اصحابی گرد آورد و با درفش‌های سیاه (مطابق احادیث مربوط به نشانه‌های ظهور حضرت مهدی ـ ع) خروج کنند.

گذشته از این رفتارها و اقدامات جاهلانه، آشنایی او با زبان عربی، با وجود این‌که سال‌های بسیاری را صرف آموختن آن کرده بود بسیار کم بود، و غلط­های دستوری و نحوی در کتاب‌هایی که به تقلید از قرآن می‌نوشت، چنان بسیار و فاحش بود که همگان را به نادانی او ره می‌نمود. برای مثال در کتاب «احسن القصص» چنین عبارتی را آورده است:

«آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون کل آمن بالله وبآیاته ولایفرقون بین احد من آیاته وقالوا المسلمون بالحق ربنا سمعنا نداء ذکر الله واطعناه فاغفر لنا فانک الحق والیک المصیر بالحق مآبا»

که تقلیدی کور از آیه 285 سوره بقره است و چون خواسته تغییر در آن به وجود آورد، مرتکب خطاهایی شده است که بر آشنایان به زبان عربی پنهان نیست.

آن آیه مذکور چنین است:

«آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون کل آمن بالله وملائکته و کتبه ورسله لانفرق بین احد من رسله وقالوا سمعنا واطعنا غفرانک ربنا والیک المصیر.»

چنان‌که بسیاری از محققان اشاره کرده‌اند، بخش دیگری از سخنان علی محمد، هرچند از قرآن برگرفته نشده، با تعبیراتی مضحک و غلط همراه است. مثلاً در کتاب «بیان عربی» می‌نویسد:

«ولتعلمن خط الشکسته (!) فان ذلک ما یحبه الله وجعله باب نفسه للخطوط لعلکم تکتبون»

یعنی: «باید خط شکسته یاد بگیرید که این همان چیزی است که خدا دوست می‌دارد و آن را باب خودش برای خط‌ها قرار داده، شاید که بنویسید.»

از این نوع سخنان مضحک و رسواکننده در کلمات او بسیار است از جمله این عبارت او در کتاب «بیان عربی» که می‌گوید:

«انتم اذا استطعتم کل آثار النقطة تملکون ولو کان چاپاً (!)...»

که گویی از یاد برده که در زبان عربی حرف «چ» و «پ» وجود ندارد و عرب‌زبانان به جای «چاپ» از کلمه «طبع» استفاده می‌کنند.

پس از آن‌که علی محمد به ایران بازگشت، از سوی حکومت دستگیر شد و در مجلسی با حضور علمای وقت جهل و نادانی و ادعاهای کذب او بار دیگر بر مجلسیان آشکار شد و پس از تنبیه شدن، توبه کرد و به زندان رفت.

در این میان، مریدان احمق‌تر از مراد او نیز، بی‌کار ننشستند و آشوب‌های مختلفی را در شهرهای مختلف ایران راه انداختند که از جمله آن‌ها ملا حسین بشرویه‌ای، کشتارهای فجیعی را در قلعه‌ طبرسی مازندران به راه انداخت.

این بود که دولت وقت، علی محمد را از زندان بیرون آورد و در مجلسی عمومی، با حضور ولی عهد ناصر الدین میرزا، بار دیگر رسوا شد و پس از تنبیه مجدد و اظهار توبه، حکم به قتل او داده شد تا فتنه خاموش شود.

 

حسینعلی نوری

علی محمد، پیش از مرگ خود، جانشینی برای خود انتخاب کرده بود که میرزا یحیی صبح ازل نام داشت و در میان بهائیان به «ثمره» معروف است. او همواره از نظرها پنهان می‌ماند تا عظمت و جلالی داشته باشد و خود، کارها را به برادر خود میرزا حسینعلی نوری (مازندرانی) سپرده بود.

میرزا حسینعلی که چند سالی از میرزا یحیی بزرگ‌تر بود، به برادر خود حسادت ورزید و تصمیم گرفت که کارها را از دست او خارج کند و کوشید تا رهبری میرزا یحیی را انکار کند. ولی چون با اعتراض شدید عده‌ای از بابی‌ها روبه‌رو شد، از بغداد بیرون رفت و در سلیمانیه اقامت گزید و در میان کرد‌های صوفی‌مشرب آن‌جا با نام «درویش محمد ایرانی» شهرت یافت. او در آن‌جا کتاب «هفت وادی» را به شیوه صوفیان نوشت تا سرانجام میرزا یحیی، برادرش، او را به بغداد فرا خواند. او پس از آن‌که کمی به مدح و دل‌جویی از برادرش پرداخت، عاقبت به طرد او موفق شد و خود به مقام جانشینی علی محمد باب دست یافت.

علی محمد، در کتاب «بیان» مژده ظهور شخصی به نام «من یظهره الله» را در صد سال بعد از خود داده بود و حسینعلی که به خود لقب «بهاء الله» را داده بود، ادعا کرد که همان «من یظهره الله» است.

او با این ادعا که باب، آمده بود تا مژده ظهور مرا بدهد، ادعای آوردن دینی تازه کرد و آن را دیانت «بهائی» نامید.

دیگر از ادعاهای حسینعلی بهاء الله، ادعای خداوندی اوست چنان‌که در کتاب «اشراقات» از خود به «ظهور الله» نام برده است که گاه صورت غریب و حتی مضحکی پیدا می‌کند او در کتاب مبین می‌نویسد: «بگو در هیکل من جز هیکل خدا دیده نمی‌شود و نه در زیبایی من جز زیبایی او و نه در هستی من جز هستی او و نه در ذات من جز ذات او ... و نه در قلم من جز قلم چیره و ستوده او دیده نمی‌شود.»

بهاء الله هم‌چنین شهر عکّا را که به آن‌ تبعید شده بود، «زندان اعظم» خوانده و در کتاب «مبین» خود را «خدای زندانی» می‌داند و می‌نویسد:

«ان الذی خلق العالم لنفسه منعوه ان ینظر الی احد من احباءه ان هذا الا ظلم مبین» یعنی: «کسی که جهان را برای خود خلق کرده است، نگذاشتند تا به یکی از دوستان خود نگاه کند. این جز ستمی آشکار نیست.»

 میرزا حسینعلی، تنها برهان خود را کلمات موزونی می‌داند که به فارسی و عربی در کتاب‌هایش آورده است (هرچند کلمات مذکور دارای اغلاط لفظی و معنوی فراوان‌اند) به نظر او آهنگین بودن، نشانه‌ی خدایی بودن سخنان او به شمار می‌رود. او نوشته‌های خود را معجزه جاودانی و مائده آسمانی می‌پنداشت و گفته است: «هر نظمی از این نظم بزرگ‌تر، به پریشانی افتاده است.» و جالب این است که این ادعا را چنین مطرح کرده است که اگر زبان عربی نمی‌دانید به آثار فارسی من رجوع کنید تا حقیقت بر شما آشکار شود.

خوب است نمونه‌ای از سخنان بهاء الله به فارسی را این‌جا بخوانیم تا به قول مؤلف کتاب ماجرای باب و بهاء مشخص شود که سعدی و فراهانی و دیگر مشاهیر ادب فارسی با چه هم‌آورد پرتوانی روبه‌رو شده اند. او در کتاب اقتدارات می‌نویسند:

«در حَسَن بجستانی مشاهده نما وقتی در عراق بین ید حاضر و در جواب امر نقطه اولی ـ روح ماسواه فداه ـ شبهاتی بر او دارد، چنان‌چه تلقاء وجه معروض داشت و جواب بالمواجهه از لسان مظهر احدیه استماع نمود و از جمله اعتراضاتی که بر نقطه اولی نموده آنکه آن حضرت در جمیع کتب منزله حروف حی را به اوصاف لاتحصی وصف نموده‌اند و من یکی از آن نفوس محسوبم و به نفس خود عارف و مشاهده می‌نمایم که ابداً قابل این اوصاف نبوده و نیستم...»

برای رعایت اختصار از آوردن مثال‌ها و دلایل دیگر اجتناب می‌کنیم و خواننده علاقه‌مند را به کتاب‌های مربوطه ارجاع می‌دهیم.

تناقضات درونی اعتقادات باب و بهاء و ناآگاهی آنان از قرآن و تاریخ و علوم طبیعی به اندازه‌ای است که حتی عده‌ای از به بیان آوردن آن احساس اهانت به خود و مقام علم و دانش می‌کرده‌اند و ما نیز خوانندگان را برای آگاهی تفصیلی از این مسائل به کتاب‌‌هایی که در منابع برشمرده‌ایم، ارجاع می‌دهیم و به شرح زندگی حسینعلی مازندرانی باز می‌گردیم.

بهاء و برادرش یحیی در سال 1280، در پی تبعیدشان به سرزمین عثمانی مدتی در شهر ادرنه اقامت کردند ولی به دلیل دشمنی‌ای که با یکدیگر داشتند میان پیروانشان اختلاف در گرفت. در نتیجه، دولت عثمانی پس از چهار سال اقامت ایشان در ادرنه، هر کدام را به سویی فرستاد. یحیی ازل به جزیره قبرس و حسینعلی بهاء به عکا که از بنادر معروف مدیترانه بود، تبعید شدند.

میرزا حسینعلی از سال 1285 قمری در شهر عکا ساکن شد و تا پایان عمر در شهری که خود «زندان بزرگ» خوانده بودش، به سر برد. او در ایام اقامتش در این شهر کتاب‌های «اقدس» و «مبین» و الواح گوناگونی مانند «اشراقات»، «بشارات»، «اقتدارات» و «طرازات» را نوشت و به تقلید از پیامبر بزرگوار اسلام نامه‌هایی برای پادشاهان و اشخاص مشهوری مانند ناصر الدین شاه قاجار و ملکه انگلیس فرستاد. جالب این است که او در این نامه‌ها خود را غلامی کوچک می‌خواند و از وجیزه‌گویی برای مخاطبانش ابایی ندارد. چنان‌که خطاب به ناصر الدین شاه نوشته است: «ای پادشاه زمین! ندای این مملوک را بشنو، من بنده‌ای هستم که به خدا و نشانه‌های او ایمان دارم...»

حسینعلی نوری مازندرانی، مقلب به بهاء، عاقبت در سال 1309 قمری در هفتاد و شش سالگی از دنیا رفت.

 

عباس افندی

اما آن‌چه امروزه عده‌ای آن را به نام آموزه‌های باب و بهاء مطرح می‌کنند و ادعای مدرنیت و پیشرفته بودن این تعالیم را می‌کنند، ادعاهایی است که با چشم‌پوشی از آن‌چه به واقع در گفته‌ها و نوشته‌های این دو پیامبر دروغین وجود دارد گفته شده و چنان‌که بیان شد، سخنان باب و بهاء جز مشتی کلمات درهم‌ریخته و آشفته و متناقض چیزی ندارد. مبلغان بهائی به ویژه در اروپا و امریکا، به هیچ وجه اشاره نمی‌کنند که بهایی‌گری بر چه بنیانی تکیه دارد و شامل چه تناقضی است و در عوض به تعلیماتی اشاره می‌کنند که علاوه بر این‌که به شکلی بسیار جامع‌تر و زیباتر در قرآن و تعالیم اسلامی بیان شده است، یافتن نشانی از آن‌ها در سخنان باب و بهاء دشوار و گاه محال می‌نماید و بلکه یافتن رد و خلاف آن بسیار آسان است.

پس از مرگ میرزا حسینعلى، پسر ارشد او عباس افندى (1260-1340 قمری) ملقب به عبد البهاء جانشین وى گردید.

عبد البهاء در سفرهاى خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً تحت عناوین روشن‌گرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتى داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش ‍ در بغداد با برخى از غربزده هاى عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان ، که به بغداد رفته بودند آشنا شد.

عباس افندی در سال 1912 میلادی، سخن از «تحری حقیقت (جستوجوی حقیقت) و دست برداشتن از تقلید» به عنوان اولین تعلیم بهائی می‌گوید که بیش از هزار سال قبل از آن قرآن کریم صریحاً از این آموزه سخن گفته و فرموده است:

«فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولو الالباب»

یعنی: «آن بندگان مرا بشارت ده که در پی شنیدن گفته‌ها برمی‌آیند و آن‌گاه از بهترین سخنان پیروی می‌کنند. آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آن‌ها خردمندانند.»

در روایات بسیاری از پیامبر و امامان آمده است که در امور اعتقادی و نظری، تقلید کردن از دیگران، جایز نیست و چیزی که به نام تقلید در میان مسلمانان رایج است، در حقیقت نه تقلید زشت که از نوع رجوع غیرمتخصص به متخصص است و نه در امور عقیدتی و بلکه در امور عملی است؛ همانند رجوع انسان به نجار یا آهن‌گر که در امر خاصی تخصص دارد.

از دیگر تعالیمی که افندی به بهاء الله نسبت می‌دهد این است که دین باید سبب الفت باشد نه عداوت و اگر سبب جنگ گردد، عدمش بهتر است.

هرچند این سخنان شعارهایی خوش‌ظاهر است، متأسفانه گویا گوینده‌اش بدان چندان پای‌بند نبوده است. زیرا بهاء الله در بسیاری موارد از جمله کتاب «بدیع» در پی نزاعی که با برادرش میرزا یحیی داشت (و به آن اشاره کردیم) او را گوساله و گاو می‌خواند و در کتاب «ایقان» بسیار راه سخن را به فحاشی و ناسزا گویی به این و آن می‌برد.

هرچند پرداختن به مسئله «بهائیت» و چگونگی پیدایش آن و نیز پاسخ گفتن به سؤالاتی که ممکن است با دیدن برخی مظاهر فریبنده آن به ذهن برسد، وقت و فرصتی بسیار می‌طلبد، امید می‌رود که همین مختصر بتواند تا اندازه‌ای میزان اعتبار و تناقضات درونی این فرقه را مشخص کند و ذهن‌های جست‌وجو گر حقیقت را برای رسیدن به مقصود یاری‌گر باشد.

 

 

منابع:

1. علی محمد باب، احسن القصص.

2. علی محمد باب، بیان عربی.

3. علی محمد باب، بیان فارسی.

4. حسینعلی بهاء، اقتدارات.

5. حسینعلی بهاء، ایقان.

6. مصطفی حسینی طباطبائی، ماجرای باب و بهاء.

7. شوقی افندی، قرن بدیع.

8. عبدالحسین آیتی، الکواکب الدریة.

9. محمد علی فیضی، حضرت نقطه اولی.

10. سایت ره‌پویان وصال، مقاله «تاریخچه فرقه ضاله بهائیت».