علیرضا اسحاقی در اردیبهشت سال 1346 در تهران به دنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود را در شهر ری سپری کرد و از سال 57 بازیگری را در فیلم ماجرای رحیم آغاز کرد. در سال 1366 وارد دانشگاه صدا و سیما شد و برای فراگیری فیلمنامهنویسی کوشید. از دهه60 به بعد، در بسیاری از فیلمهای سینمایی دفاع مقدس، مانند چشم شیشهای و انسان و اسلحه بازی کرد. در سال 74 رسماً وارد صدا و سیما شد و به عنوان تهیهکننده کارش را آغاز کرد. در سال 84، موفق شد در رشته کارگردانی، مدرک کارشناسی ارشد را بگیرد.
وی عضو انجمن بازیگران خانه سینما، مؤسس انجمن بازیگران و انجمن دفاع مقدس و مسئول طرح و برنامه گروه حماسه و دفاع( 7سال) است، اسحاقی اکنون رییس واحد تهیهکنندگان شبکه اول سیماست.
اسحاقی در این روزها تهیهکنندگی فیلم طعم بخشش را بر عهده دارد که در مرحله پیش تولید قرار دارد و به زودی برای تولید آن اقدام خواهد شد.
با وجود اینکه نظام ما بر مبنای ارزشهای دینی پدید آمد و رشد یافت، آیا فکر نمیکنید سریالهایی که تاکنون ساخته شده، در جهت ارزشهای اسلامی و آرمانهای انقلابی نبوده است. حتی گاه پیش آمده که قشر دیندار جامعه با ساخت برخی آثار تلویزیونی رنجیده و رسانههای متعهد نقدهایی منتشر کرده و روحانیان زبان به شکوه گشودهاند؟
از یاد نبریم اگر در این مرحله هستیم به این دلیل است که در مرحله دیگری نمیتوانستیم باشیم. نویسندگان و کارگردانان، همچنین تجهیزات و امکانات و بسیاری از موارد دیگر دست به دست هم دادند که ما اکنون در این مرحله قرار داریم که شما ترسیم کردید. البته برای رسیدن به این مرحله، بسیار کند و بدون مدیریت هدفمند حرکت کردیم. ما سی سال فرصت داشتیم تا به برخی مضامینی بپردازیم که مجهول واقع شدهاند. باید آنها را تجربه میکردیم.
به هر دلیل ما امروز به نتایج دلخواه نرسیدهایم. نباید فراموش کرد که ما در دورهای طولانی درگیر جنگ بودیم و در این دوره نتوانستیم برنامههای مشخص فرهنگی ـ هنری را اجرا کنیم. فشارهای بیگانگان نیز مانع ثبات فرهنگی و سیاسی ما شد. امروز به نظر میرسد به این ثبات نزدیک شدهایم. البته گفتن این موارد توجیه برخی عملکردهای نادرست و مدیریتهای اشتباه نیست. با وجود آنکه نظام، علاقهمند به سینمای دینی بود، کارگردانان دینی زیادی نداریم. سینمای دینی نیاز به عوامل بسیاری دارد. صرف اینکه کشور ما روی بستری از فرهنگ و دین آرمیده، کافی نیست. باید ابزار لازم برای نفوذ به عمق این فرهنگ را نیز داشته باشیم. عوامل کافی برای رسیدن به این مرحله وجود نداشته، ولی در اینکه ما میتوانیم ترقی کنیم، تردیدی نیست.
آیا میتوان آزرده خاطری دینداران را با آگاهیبخشی برطرف کرد؟ البته مشکلی هم که وجود دارد، این است که این افراد با جامعه و مبانی هنری ناآشنایند؟
به دلیل عدم شناخت کافی از برنامهسازی، ممکن است اظهار نظرهایی شود که برای هنرمندان کمی گران باشد. این افراد از دور دستی بر آتش دارند. مثل این است که من به کارشناسان دینی بگویم، چرا در به روز کردن مفاهیم دینی کُند عمل میکنید؟ من که از این مسائل دورم، فکر میکنم کار آسانی است. نقد کردن آسان است، ولی باید از سر انصاف سخن گفت. بنا بر این اگر یک روحانی آتش تندی دارد و چیزی میگوید، هنرمند باید بپذیرد که او اهل هنر نیست و باید او را درک کرد.
دنیای درام چیزهایی را خود به خود تحمیل میکند. گاهی ممکن است نویسنده فائق شود و گاهی ممکن است اثری کلیشهای به وجود آید. چند نفر کاری انجام میدهند که نقدهایی نیز بر آن وارد است. این نقدها را میتوان در فضای مناسبی بیان کرد. رسیدن به این منطق نیاز به گذشت زمان دارد. نباید خود را دانا و دیگران را نادان تصور کرد. رسیدن به این جایگاه نیاز به فرهنگسازی دارد. مگر ما چند تا سیروس مقدم داریم که طوری با او رفتار میکنیم که دیگر فیلم دینی نسازد. من حاضرم ساعتها فیلم اغما را نقد کنم، ولی میدانم که ساختن فیلم دینی مشکل است.
خداوند از ما خواسته که با دشمن خود به عدالت رفتار کنیم. ما در سیاست عادلانهتر رفتار میکنیم تا فرهنگ. اگر این تلاش را در همه حوزهها داشته باشیم، بهتر خواهد بود. باید با فیلمساز دینی هم اگر اشتباهی کرده، ملایم و عادلانه برخورد کنیم.
در دوره اخیر رسانه ملی میکوشد بیشتر به مضامین قرآنی بپردازد و در قالب فیلم داستانی و سینمایی این مضامین را به مخاطب منتقل کند. شما توجه رسانه ملی را به مضامین قرآنی چگونه ارزیابی میکنید؟
از آنجا که ریاست محترم صدا و سیما، به حوزههای علمیه علاقه ویژهای دارد، سعی میکند این مراکز را راضی نگه دارد، چرا که این مراکز بر این باور بودند که صدا و سیما به مفاهیم قرآنی بیتوجه است. در واقع بخشی از این فعالیتها به دلیل فشاری است که از سوی مراکز دینی وارد میشود. این فشار میتواند خطرناک باشد. به این معنا که بدون نیازسنجی عمیق فعالیتهایی انجام شود و ریاکاری به وجود آید. نمونهای از آن را میتوان در اغما دید. البته یقیناً بحث و کارشناسی عمیق شده است، ولی به نظر من میشد روی بسترهای عمیق بیشتر کار کرد. این شتابزدگی و نرساندن پیام به مخاطب میتواند زیانهای جبرانناپذیری به بار آورد. از سوی دیگر نظام ما داعیه اسلام و قرآن دارد، ولی تاکنون در فیلمهایمان کمتر از این مفاهیم استفاده کردیم و بیشتر فیلمهایمان اجتماعی بود.
آموزههای دینی افزون بر سرگرمی میتوانند آموزنده هم باشند. این رسالت را رسانه ملی بر عهده گرفته است. مسیری که امروز طی میشود به دلیل جدید بودن، ممکن است آزمون و خطاهای بسیار داشته باشد. من این فرایند را مثبت میدانم، چراکه ما را مجبور میکند به مفاهیم دینی بیشتر فکر کنیم. پس از آزمون و خطا میفهمیم که نباید شیطان را این گونه نشان داد.
مسئله مهدویت جزو مباحث مطرح مذهب تشیع است که در دهههای اخیر، در رشتههای گوناگون ادبی، علمی، پژوهشی به آن پرداخته شده است. در زمینههای هنری هم کارهایی انجام شده، ولی آثار جاندار و پر مایهای از نظر هنری و محتوای دینی نداشتهایم، در این باره چه نظری دارید؟
در این باره ما تنها در سخنرانیها ارادت خود را نشان دادهایم و همه ظرفیتهای بحث مهدویت در جامعه باز نشده است. امروز اگر درباره عاشورا صحبت میکنیم، کلی تصویر به ذهنمان میرسد، ولی درباره مهدویت بسیاری از مباحث باز نشده است. به نظر من کمکاریهایی از سوی عالمان و مذهبیها نیز بوده است. امروزه رمان و اشعار بسیاری درباره عاشورا داریم سروده شده است. در واقع این موضوع جزو فرهنگ ما شده است. به نظر من، یک سری مسائل سیاسی مانع میشود که به امام عصر(عج) بپردازیم. اگر هنرمندان به مهدویت توجه کنند، این موضوع بکر را میتوان تبدیل به آثار هنری ماندگاری کرد.
در اولین جشنواره طلیعه ظهور که در قم برگزار شد، آقایان فراستی و راعی دعوت شدند و در نشستی با نام «سینمای مهدویت» شرکت کردند که پس از گفتن سلام، بیدرنگ هر دوی آنها از این عبارت انتقاد کردند و گفتند: «اصلاً سینمای مهدویت یعنی چه؟» حالا بنده از حضرتعالی میپرسم، سینمای مهدویت یعنی چه؟ آیا ما سینمایی به این نام میتوانیم داشته باشیم؟
ما هنوز در این عرصه غوره نشده، میخواهیم مویز شویم. اطلاق این عناوین همان گونه که میتواند روشنگر باشد، گمراهکننده هم خواهد بود. همان گونه که گروه خانواده و گروه حماسه و دفاع داریم، میتوانیم گروه مهدویت نیز داشته باشیم و موضوع آن، بحث راجع به حضرت مهدی(عج) باشد، ولی واقعیت امر این است که برخورد ما با این مضامین نه تنها نتیجه نداده، بلکه گاهی به عکس خود تبدیل شده است. بنا بر این اگر هنرمندی میگوید که صحبت از این واژه خطرناک است، از این منظر حق دارد. ما میتوانیم این دسته از فیلمها را سینمای آخرالزمان بنامیم. البته نمیتوان صورت مسئله را هم پاک کرد. زمانی برخی فیلمها را سینمای دینی مینامیدند و بعد متوجه شدند که این فیلم ها گاهی با دین برابر نیست و گفتند سینمای ماورا. من نمیدانم منظور از ماورا چیست. هر اوهامی هم میتواند جزو ماورا باشد. ما به عنوان شیعه که دکترینمان مهدویت است، باید بتوانیم این موضوع را در قالبهای مختلف هنری نشان دهیم، ولی ساخت این هنرها هم چیزی نیست که در یک شب انجام گیرد.
فرقه بهائیت که خود برآمده از دل «شیخیه» است، از فرقههایی است که در آغاز، با سوء استفاده از تفکر مهدویت و اعتقادات پاک مردم به امام عصر (عج) و نیز با بهرهگیری از برخی شرایط و اوضاع سیاسی و کمکهای برخی دولتهای غربی توانست رشد کند و در نهایت، تا حد ادعای آوردن دینی تازه پیش رود.
مقدمه
فرقه بهائیت که خود برآمده از دل «شیخیه» است، از فرقههایی است که در آغاز، با سوء استفاده از تفکر مهدویت و اعتقادات پاک مردم به امام عصر (عج) و نیز با بهرهگیری از برخی شرایط و اوضاع سیاسی و کمکهای برخی دولتهای غربی توانست رشد کند و در نهایت، تا حد ادعای آوردن دینی تازه پیش رود. علی محمد شیرازی (معروف به باب) و میرزا حسینعلی نوری (معروف به بهاء الله) و عباس افندی (معروف به عبدالبهاء) پایهگذاران اصلی این فرقه به حساب میآیند.
در این نوشته سعی شده است با معرفی این سه تن، ریشه های بهائیت رابه طور مختصر بررسی کنیم.
علی محمد شیرازی
علی محمد شیرازی (معروف به باب)، در سال 1235 قمری در شیراز به دنیا آمد. پدر او، محمدرضای بزاز، تاجری مسلمان و سرشناس بود که در سنین نوجوانی علی محمد از دنیا رفت. سرپرستان و نزدیکان علی محمد باب که شاخصترینشان دایی او بود، پس از تکمیل تحصیلات ابتدایی حوزوی او به دلیل نگرانی از وضعیت جسمی او به خاطر ریاضتکشیدنهای دشوار، او را برای ادامه تحصیلات دینی به عراق فرستادند.
او در عراق در مجلس درس سید کاظم رشتی، از علمای شیخیه، که خود او نیز شاگرد شیخ احمد احسائی، رئیس فرقه شیخیه بود، حاضر میشد و با توجه به افکاری که شیخیه درباره غیبت و زمان ظهور حضرت صاحب الامر داشتند، از همانجا، از اندیشه مهدویت تأثیر پذیرفت.
او که در مکتب شیخیه درس آموخته بود، ابتدا دوباره ادعای کهنه بابیگری را زنده کرد و خود را «باب قائم آل محمد» خواند تا جایی که به نام آن حضرت دست به نگارش برخی نوشتهها میزد.
در حقیقت پس از فوت سید رشتی، که شاگردان او پراکنده شده بودند و طبق وعده او در هر کوی برزنی به دنبال امام زمان میگشتند، علی محمد هم به مسجد کوفه رفت و به چلهنشینی پرداخت. در همانجا، چون موقعیت را مناسب دید، کم کم سادهدلان را فریفت و از دعوی بابیت خود پرده برداشت و با استناد به احادیثی مانند «انا مدینة العلم و علی بابها» بر ادعای بابیت خود پای فشرد.
چندی بعد، این ادعای او به ادعای «مهدویت» تبدیل شد و خود را همان کسی خواند که تا آن وقت، خود را باب او میدانست. چون راه ادعا و دعوی را فراخ میدید، به این ادعا نیز بسنده نکرد و ادعای نبوت و پیامبری کرد و سرانجام، خود را به «مظهریت ذات پرودگار» و «مقام خداوندی» رساند و صریحاً ندای «انا ربکم الاعلی» را که در قرآن کریم از زبان فرعون بیان شده است، سر داد و هنوز هم عموم بهائیان از علی محمد شیرازی با عنوان «حضرت رب اعلی» نام میبرند. و شگفت این که همه این ادعاهای رنگارنگ را نشانه و نتیجه «فراخی رحمت و تفضل امت» میدانست و به خود اجازه میداد که به دلیل مضطرب و پریشان نشدن مردم، هر روز ادعایی جدید داشته باشد.
او مدتی بعد از این ادعاهای کفرآمیز، از بیم جان و به امید امان گرفتن، توبهنامهای نوشت که بسیار معروف است و در بسیاری از منابع نقل شده است.
علی محمد شیرازی، آثار و تألیفات بسیاری دارد که از جمله آنها کتاب «بیان» است که خود او آن را مطابق با «قرآن» خوانده است و سرشار از تناقضات است و در نتیجه، موجب رسوایی او گشت.
او پس از آنکه دعوی مهدویت کرد و پیروانی را گرد آورد، قصد مکه کرد تا به احادیثی عمل کرده باشد، که خروج امام زمان را از آن مکان دانستهاند اما به دلایلی موفق به این سفر نشد. او در قبال این ناکامی، یکی از مریدان خود به نام ملا حسین بشرویه (از شاگردان سید رشتی) را به خراسان فرستاد تا اصحابی گرد آورد و با درفشهای سیاه (مطابق احادیث مربوط به نشانههای ظهور حضرت مهدی ـ ع) خروج کنند.
گذشته از این رفتارها و اقدامات جاهلانه، آشنایی او با زبان عربی، با وجود اینکه سالهای بسیاری را صرف آموختن آن کرده بود بسیار کم بود، و غلطهای دستوری و نحوی در کتابهایی که به تقلید از قرآن مینوشت، چنان بسیار و فاحش بود که همگان را به نادانی او ره مینمود. برای مثال در کتاب «احسن القصص» چنین عبارتی را آورده است:
«آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون کل آمن بالله وبآیاته ولایفرقون بین احد من آیاته وقالوا المسلمون بالحق ربنا سمعنا نداء ذکر الله واطعناه فاغفر لنا فانک الحق والیک المصیر بالحق مآبا»
که تقلیدی کور از آیه 285 سوره بقره است و چون خواسته تغییر در آن به وجود آورد، مرتکب خطاهایی شده است که بر آشنایان به زبان عربی پنهان نیست.
آن آیه مذکور چنین است:
«آمن الرسول بما انزل الیه من ربه والمؤمنون کل آمن بالله وملائکته و کتبه ورسله لانفرق بین احد من رسله وقالوا سمعنا واطعنا غفرانک ربنا والیک المصیر.»
چنانکه بسیاری از محققان اشاره کردهاند، بخش دیگری از سخنان علی محمد، هرچند از قرآن برگرفته نشده، با تعبیراتی مضحک و غلط همراه است. مثلاً در کتاب «بیان عربی» مینویسد:
«ولتعلمن خط الشکسته (!) فان ذلک ما یحبه الله وجعله باب نفسه للخطوط لعلکم تکتبون»
یعنی: «باید خط شکسته یاد بگیرید که این همان چیزی است که خدا دوست میدارد و آن را باب خودش برای خطها قرار داده، شاید که بنویسید.»
از این نوع سخنان مضحک و رسواکننده در کلمات او بسیار است از جمله این عبارت او در کتاب «بیان عربی» که میگوید:
«انتم اذا استطعتم کل آثار النقطة تملکون ولو کان چاپاً (!)...»
که گویی از یاد برده که در زبان عربی حرف «چ» و «پ» وجود ندارد و عربزبانان به جای «چاپ» از کلمه «طبع» استفاده میکنند.
پس از آنکه علی محمد به ایران بازگشت، از سوی حکومت دستگیر شد و در مجلسی با حضور علمای وقت جهل و نادانی و ادعاهای کذب او بار دیگر بر مجلسیان آشکار شد و پس از تنبیه شدن، توبه کرد و به زندان رفت.
در این میان، مریدان احمقتر از مراد او نیز، بیکار ننشستند و آشوبهای مختلفی را در شهرهای مختلف ایران راه انداختند که از جمله آنها ملا حسین بشرویهای، کشتارهای فجیعی را در قلعه طبرسی مازندران به راه انداخت.
این بود که دولت وقت، علی محمد را از زندان بیرون آورد و در مجلسی عمومی، با حضور ولی عهد ناصر الدین میرزا، بار دیگر رسوا شد و پس از تنبیه مجدد و اظهار توبه، حکم به قتل او داده شد تا فتنه خاموش شود.
حسینعلی نوری
علی محمد، پیش از مرگ خود، جانشینی برای خود انتخاب کرده بود که میرزا یحیی صبح ازل نام داشت و در میان بهائیان به «ثمره» معروف است. او همواره از نظرها پنهان میماند تا عظمت و جلالی داشته باشد و خود، کارها را به برادر خود میرزا حسینعلی نوری (مازندرانی) سپرده بود.
میرزا حسینعلی که چند سالی از میرزا یحیی بزرگتر بود، به برادر خود حسادت ورزید و تصمیم گرفت که کارها را از دست او خارج کند و کوشید تا رهبری میرزا یحیی را انکار کند. ولی چون با اعتراض شدید عدهای از بابیها روبهرو شد، از بغداد بیرون رفت و در سلیمانیه اقامت گزید و در میان کردهای صوفیمشرب آنجا با نام «درویش محمد ایرانی» شهرت یافت. او در آنجا کتاب «هفت وادی» را به شیوه صوفیان نوشت تا سرانجام میرزا یحیی، برادرش، او را به بغداد فرا خواند. او پس از آنکه کمی به مدح و دلجویی از برادرش پرداخت، عاقبت به طرد او موفق شد و خود به مقام جانشینی علی محمد باب دست یافت.
علی محمد، در کتاب «بیان» مژده ظهور شخصی به نام «من یظهره الله» را در صد سال بعد از خود داده بود و حسینعلی که به خود لقب «بهاء الله» را داده بود، ادعا کرد که همان «من یظهره الله» است.
او با این ادعا که باب، آمده بود تا مژده ظهور مرا بدهد، ادعای آوردن دینی تازه کرد و آن را دیانت «بهائی» نامید.
دیگر از ادعاهای حسینعلی بهاء الله، ادعای خداوندی اوست چنانکه در کتاب «اشراقات» از خود به «ظهور الله» نام برده است که گاه صورت غریب و حتی مضحکی پیدا میکند او در کتاب مبین مینویسد: «بگو در هیکل من جز هیکل خدا دیده نمیشود و نه در زیبایی من جز زیبایی او و نه در هستی من جز هستی او و نه در ذات من جز ذات او ... و نه در قلم من جز قلم چیره و ستوده او دیده نمیشود.»
بهاء الله همچنین شهر عکّا را که به آن تبعید شده بود، «زندان اعظم» خوانده و در کتاب «مبین» خود را «خدای زندانی» میداند و مینویسد:
«ان الذی خلق العالم لنفسه منعوه ان ینظر الی احد من احباءه ان هذا الا ظلم مبین» یعنی: «کسی که جهان را برای خود خلق کرده است، نگذاشتند تا به یکی از دوستان خود نگاه کند. این جز ستمی آشکار نیست.»
میرزا حسینعلی، تنها برهان خود را کلمات موزونی میداند که به فارسی و عربی در کتابهایش آورده است (هرچند کلمات مذکور دارای اغلاط لفظی و معنوی فراواناند) به نظر او آهنگین بودن، نشانهی خدایی بودن سخنان او به شمار میرود. او نوشتههای خود را معجزه جاودانی و مائده آسمانی میپنداشت و گفته است: «هر نظمی از این نظم بزرگتر، به پریشانی افتاده است.» و جالب این است که این ادعا را چنین مطرح کرده است که اگر زبان عربی نمیدانید به آثار فارسی من رجوع کنید تا حقیقت بر شما آشکار شود.
خوب است نمونهای از سخنان بهاء الله به فارسی را اینجا بخوانیم تا به قول مؤلف کتاب ماجرای باب و بهاء مشخص شود که سعدی و فراهانی و دیگر مشاهیر ادب فارسی با چه همآورد پرتوانی روبهرو شده اند. او در کتاب اقتدارات مینویسند:
«در حَسَن بجستانی مشاهده نما وقتی در عراق بین ید حاضر و در جواب امر نقطه اولی ـ روح ماسواه فداه ـ شبهاتی بر او دارد، چنانچه تلقاء وجه معروض داشت و جواب بالمواجهه از لسان مظهر احدیه استماع نمود و از جمله اعتراضاتی که بر نقطه اولی نموده آنکه آن حضرت در جمیع کتب منزله حروف حی را به اوصاف لاتحصی وصف نمودهاند و من یکی از آن نفوس محسوبم و به نفس خود عارف و مشاهده مینمایم که ابداً قابل این اوصاف نبوده و نیستم...»
برای رعایت اختصار از آوردن مثالها و دلایل دیگر اجتناب میکنیم و خواننده علاقهمند را به کتابهای مربوطه ارجاع میدهیم.
تناقضات درونی اعتقادات باب و بهاء و ناآگاهی آنان از قرآن و تاریخ و علوم طبیعی به اندازهای است که حتی عدهای از به بیان آوردن آن احساس اهانت به خود و مقام علم و دانش میکردهاند و ما نیز خوانندگان را برای آگاهی تفصیلی از این مسائل به کتابهایی که در منابع برشمردهایم، ارجاع میدهیم و به شرح زندگی حسینعلی مازندرانی باز میگردیم.
بهاء و برادرش یحیی در سال 1280، در پی تبعیدشان به سرزمین عثمانی مدتی در شهر ادرنه اقامت کردند ولی به دلیل دشمنیای که با یکدیگر داشتند میان پیروانشان اختلاف در گرفت. در نتیجه، دولت عثمانی پس از چهار سال اقامت ایشان در ادرنه، هر کدام را به سویی فرستاد. یحیی ازل به جزیره قبرس و حسینعلی بهاء به عکا که از بنادر معروف مدیترانه بود، تبعید شدند.
میرزا حسینعلی از سال 1285 قمری در شهر عکا ساکن شد و تا پایان عمر در شهری که خود «زندان بزرگ» خوانده بودش، به سر برد. او در ایام اقامتش در این شهر کتابهای «اقدس» و «مبین» و الواح گوناگونی مانند «اشراقات»، «بشارات»، «اقتدارات» و «طرازات» را نوشت و به تقلید از پیامبر بزرگوار اسلام نامههایی برای پادشاهان و اشخاص مشهوری مانند ناصر الدین شاه قاجار و ملکه انگلیس فرستاد. جالب این است که او در این نامهها خود را غلامی کوچک میخواند و از وجیزهگویی برای مخاطبانش ابایی ندارد. چنانکه خطاب به ناصر الدین شاه نوشته است: «ای پادشاه زمین! ندای این مملوک را بشنو، من بندهای هستم که به خدا و نشانههای او ایمان دارم...»
حسینعلی نوری مازندرانی، مقلب به بهاء، عاقبت در سال 1309 قمری در هفتاد و شش سالگی از دنیا رفت.
عباس افندی
اما آنچه امروزه عدهای آن را به نام آموزههای باب و بهاء مطرح میکنند و ادعای مدرنیت و پیشرفته بودن این تعالیم را میکنند، ادعاهایی است که با چشمپوشی از آنچه به واقع در گفتهها و نوشتههای این دو پیامبر دروغین وجود دارد گفته شده و چنانکه بیان شد، سخنان باب و بهاء جز مشتی کلمات درهمریخته و آشفته و متناقض چیزی ندارد. مبلغان بهائی به ویژه در اروپا و امریکا، به هیچ وجه اشاره نمیکنند که بهاییگری بر چه بنیانی تکیه دارد و شامل چه تناقضی است و در عوض به تعلیماتی اشاره میکنند که علاوه بر اینکه به شکلی بسیار جامعتر و زیباتر در قرآن و تعالیم اسلامی بیان شده است، یافتن نشانی از آنها در سخنان باب و بهاء دشوار و گاه محال مینماید و بلکه یافتن رد و خلاف آن بسیار آسان است.
پس از مرگ میرزا حسینعلى، پسر ارشد او عباس افندى (1260-1340 قمری) ملقب به عبد البهاء جانشین وى گردید.
عبد البهاء در سفرهاى خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصاً تحت عناوین روشنگرى و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتى داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش در بغداد با برخى از غربزده هاى عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان ، که به بغداد رفته بودند آشنا شد.
عباس افندی در سال 1912 میلادی، سخن از «تحری حقیقت (جستوجوی حقیقت) و دست برداشتن از تقلید» به عنوان اولین تعلیم بهائی میگوید که بیش از هزار سال قبل از آن قرآن کریم صریحاً از این آموزه سخن گفته و فرموده است:
«فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولو الالباب»
یعنی: «آن بندگان مرا بشارت ده که در پی شنیدن گفتهها برمیآیند و آنگاه از بهترین سخنان پیروی میکنند. آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمندانند.»
در روایات بسیاری از پیامبر و امامان آمده است که در امور اعتقادی و نظری، تقلید کردن از دیگران، جایز نیست و چیزی که به نام تقلید در میان مسلمانان رایج است، در حقیقت نه تقلید زشت که از نوع رجوع غیرمتخصص به متخصص است و نه در امور عقیدتی و بلکه در امور عملی است؛ همانند رجوع انسان به نجار یا آهنگر که در امر خاصی تخصص دارد.
از دیگر تعالیمی که افندی به بهاء الله نسبت میدهد این است که دین باید سبب الفت باشد نه عداوت و اگر سبب جنگ گردد، عدمش بهتر است.
هرچند این سخنان شعارهایی خوشظاهر است، متأسفانه گویا گویندهاش بدان چندان پایبند نبوده است. زیرا بهاء الله در بسیاری موارد از جمله کتاب «بدیع» در پی نزاعی که با برادرش میرزا یحیی داشت (و به آن اشاره کردیم) او را گوساله و گاو میخواند و در کتاب «ایقان» بسیار راه سخن را به فحاشی و ناسزا گویی به این و آن میبرد.
هرچند پرداختن به مسئله «بهائیت» و چگونگی پیدایش آن و نیز پاسخ گفتن به سؤالاتی که ممکن است با دیدن برخی مظاهر فریبنده آن به ذهن برسد، وقت و فرصتی بسیار میطلبد، امید میرود که همین مختصر بتواند تا اندازهای میزان اعتبار و تناقضات درونی این فرقه را مشخص کند و ذهنهای جستوجو گر حقیقت را برای رسیدن به مقصود یاریگر باشد.
منابع:
1. علی محمد باب، احسن القصص.
2. علی محمد باب، بیان عربی.
3. علی محمد باب، بیان فارسی.
4. حسینعلی بهاء، اقتدارات.
5. حسینعلی بهاء، ایقان.
6. مصطفی حسینی طباطبائی، ماجرای باب و بهاء.
7. شوقی افندی، قرن بدیع.
8. عبدالحسین آیتی، الکواکب الدریة.
9. محمد علی فیضی، حضرت نقطه اولی.
10. سایت رهپویان وصال، مقاله «تاریخچه فرقه ضاله بهائیت».